کد مطلب:140235 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:106

مقاله ملا حسین کاشفی در روضة الشهداء
ملا حسین كاشفی قصه گرفتار شدن جناب هانی بن عروه علیه الرحمه را این طور می نویسد:

روز دیگر اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث به مجلس ابن زیاد آمدند از ایشان پرسید كه هانی بن عروه كجا است كه چند روز است او را نمی بینم؟

گفتند: مدتی شد كه او بیمار است.

ابن زیاد گفت: می شنوم كه در این روزها بهتر شده و بر در خانه ی خود می نشیند او را چه چیز مانع است كه به سلام ما نمی آید و ما مشتاق دیدار او هستیم؟

ایشان گفتند ما برویم و اگر سوار تواند شد و او را به خدمت شما آریم، پس نزد هانی آمدند و به مبالغه و الحاح تمام او را سوار كرده روی به دارالاماره نهادند، هانی چون نزدیك كوشك [1] رسید گفت: ای یاران خوفی از این مرد در دل من پیدا شد.

محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه در تسكین وی كوشیده، گفتند: این معنا از وساوس نفسانی و هواجس شیطانی است و هانی به تقدیر ربانی رضا داده مصحوب آن دو شخص به مجلس ابن زیاد درآمده، ابن زیاد كلمه ای كنایت آمیز گفت.


هانی فرمود: ایها الامیر چه واقع شده؟

گفت: واقعه ای از این عظیم تر چه تواند بود كه مسلم بن عقیل را به وثاق خود راه داده ای و خلقی انبوه را به بیعت حسین درآورده و تصور تو چنان است كه من از كید و غدر تو غافلم.

هانی انكار این معنا كرد.

پسر زیاد معقل را طلبید و گفت: این شخص رامی شناسی؟

هانی نظر كرد معقل را دید، دانست كه وی جاسوس غدار بوده است نه مخلص دوستدار از این جهت اثر انفعال و خجالت در ناصیه ی وی پیدا شد، گفت:

ای امیر به خدا سوگند كه من مسلم را به خانه ی خود نطلبیدم و در احداث فتنه سعی ننمودم اما او در شبی از شبها ناخوانده به خانه من درآمد و زنهار [2] خواست، مرا حیاء مانع آمد كه او را ناامید سازم، اكنون سوگند می خورم كه مراجعت نموده او را از منزل خود عذر خواهم.

پسر زیاد گفت: هیهات هیهات، تو از پیش من بیرون نروی تا مسلم را حاضر نكنی.

هانی گفت: هرگز این كار نكنم و در آئین شریعت و طریق مروت چگونه جائز بود كه زنهاری را به دست خصم دهم و قاعده ی وفاداری و عهد و پیمان را برطرف نهم.



صفت عاشق صادق به حقیقت آنست

كه گرش سر برود از سر پیمان نرود



هر چند پسر زیاد و ندیمان او در این باب با هانی سخن گفتند به جائی نرسید و او را در كوشك محبوس گردانیدند اما اسماء بن خارجه روی به پسر زیاد كرد كه ای غدار ناكس ما این مرد را به اشارت تو آوردیم و تو در اول سخنان نیكو می گفتی و چون پیش تو آمد با وی خواری كردی و محبوس ساخته، وعید قتل


می دهی این چه كردار ناصواب است كه از تو صادر می گردد؟!

پسر زیاد در غضب شد و فرمود تا اسماء را چنان زدند كه از حیات مأیوس شد و گفت:

ای هانی خبر مرگ خود به تو می رسانم انا لله و انا الیه راجعون.

پسر ابن زیاد دیگر باره هانی را طلبید و گفت:

ای هانی، جان خود را دوست تر می داری یا جان مسلم بن عقیل را؟

هانی گفت: هزار جان من فدای مسلم باد و لیك ای پسر زیاد تو امیر و صاحب اختیاری، مسلم را طلب كن تا بیابی، از من چه می طلبی؟!

گفت: مسلم را جستم و در خانه ی تو یافتم، اكنون به خدای كه او را از پهلوی تو بیرون كشم یا خود را فدای او كنی، پس فرمود تازیانه و عقابین [3] بیاوردند و جامه از تن وی بیرون كردند و هانی هشتاد و نه ساله بود به صحبت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم رسیده و مدت ها با علی مرتضی مصاحب بوده و او را بر عقابین كشیدند و گفتند مسلم را بیار تا باز رهی.

هانی جواب داد كه به خدای اگر هر عقوبتی كه از آن بدتر نباشد با من بكنی و مسلم در زیر قدم من باشد، قدم از وی برندارم و او را بتو نشان ندهم تو ندانسته ای كه ما روز اول كه قدم در راه محبت اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله نهاده ایم محنت های عالم را با خود قرار داده ایم و جان های خود را به رسم نثار بر طبق اخلاص نهاده:



ما برسوائی علم روزی كه می افراشتیم

بر سر كوی تو اول ماتم خود داشتیم



ابن زیاد گفت تا او را پانصد تازیانه بزدند و هانی بیهوش شد، ندماء درخواست كردند كه این پیر بزرگوار از اصحاب سید مختار صلی الله علیه و آله است، بفرمای تا او را از عقابین فرود آورند، پسر زیاد بفرمود تا او را فروگرفتند و فی الحال برحمت


خدای پیوست و روایتی است كه او را بر سر بازار برده گردن زدند و تنش را بر دار كرده، سرش را پیش ابن زیاد بردند.


[1] كوشك يعني قصر

[2] زنهار يعني پناه.

[3] دو چوبي است كه مقصر را بر آنها به دار مي كشيدند يا بر آنها بسته چوب مي زدند.